عکس و گفتگو با رضا ایرانمنش و دخترش
زماني كه براي مصاحبه وارد دفتر كارش شدم، باورم نميشد كه اينجا تهران است. باورم نميشد كه بيست سال از جنگ گذشته. فقط صداي خمپارهها را نميشنيدم. پيش خودم گفتم: آيا ميتوان باور كرد هنوز هم بچههايي از جنگ وجود دارند كه بوي شهيد باكري را بدهند؟
در همين حال بودم كه منشي دفتر گفت: ببخشيد آقا اگر داخل رفتيد، در مورد جنگ و مجروحيت ايشان كمتر صحبت كنيد!
با تعجب گفتم: من به خاطر همين آمدم. ايشان به تازگي فيلمي در خصوص جانبازان شيميايي ساختهاند كه من هم به همين دليل با ايشان قرار مصاحبه گذاشتم. منشي گفت: اينها همه درست ولي آقاي ايرانمنش به علت مصدوميت شديد شيميايي، خونريزي معده دارند و قرار است چند روز آينده در بيمارستان آتيه تهران بستري شوند و حال مساعدي ندارند.
او هنوز پلاكهاي شهداي عمليات والفجر 8 و كربلاي 4 را نزد خود نگهداري ميكند و در خصوص فضاي دفتر كارش ميگويد: اين دفتر متعلق به شهداست و من هر روز با مشاهده تصاوير آنان به خود ميگويم: رضا، تو الان به واسطه خون شهدا پشت ميز كارت نشستهاي، پس راهي را انتخاب نكن تا شرمنده آنها شوي.و اي كاش برخي از مسئولان، سياستمداران، كسبه، بازاريان و تمام كساني كه به نوعي به اين ملت خدمت ميكنند، يادگاري از جنگ را پيش چشمان خود گذاشته تا هيچوقت برخلاف راه شهدا اقدام نكنند.
سال 1346 در جيرفت كرمان متولد شد، مانند تمامي اهالي ديار جنوب خونگرم و مهربان، سخاوتمند و پرتلاش. دغدغهاش هنر بود و پيشهاش هنرمندي.سال 1369 مدرك فوقليسانس كارگرداني را از دانشگاه تربيت مدرس كسب كرد. سال 1372 براي بازي در فيلم «سجاده آتش» كانديداي بهترين بازيگر نقش اول مرد جشنواره دوازدهم فجر شد، به طور كلي بازي در حدود 65 سريال و فيلم سينمايي را تجربه كرده و اخيرا نيز به دليل مساعد نبودن شرايط فيزيكي بيشتر به نوشتن فيلمنامه و تهيهكنندگي و البته كارگرداني پرداخته است.
اگر ميبينيد او بيشتر در آثار جنگي حضور دارد به اين دليل است كه ارسطو ميگويد: «هنرمند زماني موفق خواهد بود كه مخاطب را به حس همذاتپنداري برساند و اين مهم ميسر نميشود مگر آنكه هنرمند غرق در نقش باشد»، پس بيترديد بازي هنرمندي كه نقش را با تمام اجزاي بدنش تجربه كرده، بيشتر به دل خواهد نشست و مسلما رضا ايرانمنش بازيگر محبوب سينما و تلويزيون ايران كه هنوز يادگارهاي جنگ در بدنش هر چند وقت يك بار او را به بيمارستان ميكشاند به اين موضوع كاملا واقف است. او ماه پيش باز هم راهي بيمارستان شد و خاطرات ايثار و از خودگذشتگي را مرور كرد. هر چند براي گفتگو با وي كه بدون هيچ ريا و تزوير و چشمداشتي قهرمانانه جنگيد، نياز به دليل نبود اما بار ديگر به بهانه احوالپرسي پاي حرفهايش نشستيم و چه خوش گفت خواجه شيراز كه رضا ايرانمنش مصداق عيني آن در روزگار ماست:
«زيربارند درختان كه تعلق دارند
اي خوشا سرو كه از بار غم آزاد آمد»
از زير يقه پيراهنش يادگاريهاي گاز خردل را ميتوانستي به وضوح مشاهده كني.
و آن زنجير نقرهاي رنگ چيزي نبود جز پلاكي كه هنوز بر گردن خود آويخته بود.
او در عمليات والفجر مقدماتي، والفجر 3، والفجر 4، كربلاي 1، كربلاي 2، كربلاي 4، مرصاد و فاو شركت داشت و در عمليات والفجر 8 به علت استشمام گاز خردل به درجه رفيع جانبازي نائل آمد.
زماني كه از رضا ايرانمنش سوال كردم شادترين لحظه زندگي تو چه زماني بوده است؟ صندلي خود را چرخاند و پشت به من بدون صدا گريه كرد كه اين لحظه را به خاطر دلبستگي و اتصال او به دوران دفاع مقدس هيچ وقت فراموش نخواهم كرد.
گفت: به این تصویر نگاه کن!
و من با تعجب به یکی از تصاویری که روی دیوار دفترش نصب شده بود، نگاه کردم؛ آنها چند پاسدار بودند!
رضا گفت: آیا ميتوانی تشخیص بدهی کدام یک فرمانده است؟
میدانی کدامشان سرباز است؟
اگر الان آمریکا جرات حمله به ایران را ندارد فقط به خاطر همین رشادتها و خونهایی است که در هشت سال دفاع مقدس ریخته شده است. برای ساخت یک فیلم دفاع مقدس باید دهها نفر را دید و واسطه کرد ولی برای ساخت فیلمهای بیمحتوا و پوچ میلیونها تومان سرمایهگذاری و سریعا اکران و پخش ميگردد.
به نظرش، لذت زندگي را از خانوادهاش سلب كرده و آنها آنقدر صبورند كه خم به ابرو نميآورند.همسرش را حضور خدا در كنارش و علي و غزل را دو هديه باارزش از جانب پروردگار متعال براي زندگي دنيوي خود محترم ميشمرد.
چهارده سال بيشتر نداشت كه راهي جبهههاي جنگ شد اما به راستي او از جنگ چه تصويري در ذهن داشت كه اين چنين عطاي زندگي را به لقايش بخشيد و رفت؟
چه تصويري از مرگ در ذهنتان ساختيد؟
ايرانمنش: چهار سالم بود كه يكي از بچههاي فاميل فوت كرد و من با همون سن كم شاهد تمام مراحل غسل او بودم، آرامش او در آن لحظات هرگز از ذهنم پاك نميشه. هميشه به اين مقوله صادق، راستگو و عزيز فكر ميكنم و برايم عزيزتر از زندگي است. دوست دارم هر چه زودتر از ايستگاه زندگي بگذرم و به آرامش حقيقي برسم.
اما فكر كردن زياد به مرگ، نااميدي و ناشكري نميآورد؟
ايرانمنش: شهيد باكري در وصيتنامهاش نوشته: بچههايي كه در جنگ حاضر شدند پس از جنگ به سه دسته تقسيم ميشوند، اول شهدا، دوم كساني كه از جنگ سالم بر ميگردند و ممكن است غرق در دنيا و ماديات ميشوند و صداقت و خاكي بودن آن دوره را فراموش ميكنند و سوم كساني كه شهيد نشدند اما دنبال ماديات هم نميروند و در غم فراق به سر ميبرند و در حسرت جا ماندن از قافله آنقدر ميمانند تا دق كنند. تا امروز اميدوار هستم كه جزء دسته سوم بوده باشم، اما دنيا آنقدر فريبنده است كه امكان گرفتار شدنم هست، دوست دارم پيش از آنكه به دسته دوم بپيوندم به آرامش برسم.
چه سالي ازدواج كرديد و حاصل اين ازدواج؟
ايرانمنش: سال 65 ازدواج كردم و حاصل اين زندگي پسري بيست ساله و دختري يازده ساله است.
و نقش خانواده در زندگي شما؟
ايرانمنش: گويند «سنگ لعل شود در مقام صبر/ آري شود وليكن به خون جگر شود،»
اين خانواده است كه همراه با من دردهاي شبانه را تحمل ميكند و دم بر نميآورد. همسرم هميشه برايم نمونهاي خوب از صبر و ايثار است، من بيشتر ماههاي سال را عوض اينكه در خانه باشم در بيمارستان سپري ميكنم، از اين رو نقش آنان در زندگي من وصفناشدني است.
دخترها معمولا ارتباط نزديكتري با پدر دارند. دخترتان با اين قضيه چطور كنار ميآيد؟
ايرانمنش: بيشترين اعتراض را در اين زمينه اولياي مدرسه او ميكنند، از اين بابت كه در سال چندين بار تماس ميگيرند تا كاري كنيم دخترم كمتر با حال و روز من ارتباط پيدا كند چون او از زماني كه با دفتر نقاشي آشنا شده مدام پدر مجروحش را با زخمهاي زياد به تصوير ميكشد و هر وقت خبري را مبني بر شهادت جانبازان ميشنود به شدت از لحاظ روحي به هم ميريزد و هميشه مضطرب است كه روزي پدرش نيز اينگونه رخت سفر ببندد.
آيا براي گراميداشت كساني كه از خود گذشتهاند تنها يك هفته با عنوان دفاع مقدس كافي است؟
ايرانمنش: در اين مورد فقط بايد فرهنگسازي شود تا نسلهاي بعد هم با ارزشها آشنا شود. در تمام كشورهايي كه دورهاي را در جنگ بودهاند تنديسي به ياد سربازان جنگ ساختهاند، ما نميتوانيم با توليد تنها چند فيلم كه سالي چند ده بار آنها را ميبينيم حق مطلب را ادا كنيم. اگر ما همه روزهايمان را به آنها اختصاص دهيم باز هم كاري نكردهايم هر چند هيچ كدام از قهرمانان جنگ احتياج به ترحم ندارند، آنها وقتي از جانشان گذشتند يعني از همه چيز گذر كردند.
يك خاطره از روزهاي جنگ برايمان تعريف ميكنيد؟
ايرانمنش: دوست دارم نحوه شهادت بزرگمردي را برايتان بگويم كه چنان روح بزرگي داشت كه بر كالبدش سنگيني ميكرد. او سيزده سال بيشتر نداشت و با ترفند خاصي به جبهه آمده بود، شب عمليات بچهها بايد از ميدان مين ميگذشتند بر اثر رويدادي اين مهم اتفاق نيفتاد، زمان كم بود و كار دشوار، در اين زمان مجيد كمالي همان نوجوان سيزده ساله مدام اصرار ميكرد كه همراه گروه باشد اما اجازه حضور نمييافت. سرانجام داوطلبانه بدون اينكه كسي متوجه شود روي سيمهاي خاردار خوابيد و گوني را به دور خود پيچيد و بچهها يكييكي بدون اطلاع پاهايشان را روي وجود نحيف اين نوجوان سيزده ساله گذاشتند و رد شدند به گمان اينكه گوني پر از شن است اما صبح تكههاي گوشت مجيد كمالي كه با سيمهاي خاردار گرهخورده بود، ديده شد در حالي كه او دم بر نياورده بود مبادا كسي متوجه و عمليات متوقف شود، واي خداي من آنان ديگر كه بودند.
الان مشغول چه كاري هستيد؟
ايرانمنش: الان هم بحمدا... يك دفتر فيلمسازي دارم و فيلمهايي را در زمينه دفاع مقدس كارگرداني ميكنم، تا الان هم با حمايت مهندس ضرغامي توانستهام چند فيلم را در تلويزيون نمايش دهم.
0 comments:
» نظر شما چیست؟